نوشته شده توسط : شیرین
آه ای مردی كه لبهای مرا
 
از شرار بوسه ها سوزانده ای
 
هیچ در عمق دو چشم خامشم
 
راز این دیوانگی را خوانده ای
 
هیچ می دانی كه من در قلب خویش
 
نقشی از عشق تو پنهان داشتم
 
هیچ می دانی كز ای عشق نهان
 
آتشی سوزنده بر جان داشتم
 
گفته اند آن زن زنی دیوانه است
 
كز لبانش بوسه آسان می دهد
 
آری اما بوسه از لبهای تو
 
بر لبان مرده ام جان میدهد
 
هرگزم در سر نباشد فكر نام
 
این منم كاینسان ترا جویم بكام
 
خلوتی می خواهم و آغوش تو
 
خلوتی می خواهم و لبهای جام
 
فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
 
ساغری از باده ی هستی دهم
 
بستری می خواهم از گلهای سرخ
 
تا در آن یك شب ترا مستی دهم
 
آه ای مردی كه لبهای مرا
 
از شراربوسه ها سوزانده ای
 
این كتابی بی سرانجامست و تو
 
صفحه كوتاهی از آن خوانده ای!
 
 
 
"فروغ فرخزاد"


:: بازدید از این مطلب : 662
|
امتیاز مطلب : 118
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35
تاریخ انتشار : 20 / 11 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین
شب می آید
 
و پس از شب, تاریکی
 
پس از تاریکی
 
چشمهـا
 
دستهـا
 
و نفس ها و نفس ها و نفس ها...
 
و صدای آب
 
که فرو می ریزد قطره قطره قطره از شیر
 
بعد دو
 
نقطه سرخ
 
از دو سیگار روشن
 
تیک تاک ساعت
 
و دو قلب
 
و دو تنهـایی
 
 
 
"فروغ فرخزاد"


:: بازدید از این مطلب : 667
|
امتیاز مطلب : 111
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36
تاریخ انتشار : 20 / 11 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

امروز از پشت پنجره ام دیدم

 

برگی دیگر از درخت های پاییز زده حیات م

 

افتاد

 

و واژه هایم را بیقرار نمود

 

این آوارگان دشت کاغذی

 

بی محابا در کنار هم ردیف شده اند

 

تا جمله های تکرار شده ی ذهن م را برایت بسازند

 

زیبای من!

 

این خاک با باران های بی وقفه ام غریبی

 

می کند

 

شاید در این دیار

 

واژه "عشــــق" هنوز بزرگ نشده است.

 

"مهدی جابری"



:: بازدید از این مطلب : 710
|
امتیاز مطلب : 165
|
تعداد امتیازدهندگان : 50
|
مجموع امتیاز : 50
تاریخ انتشار : 1 / 10 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

از پنجره

خود را به آسمان ت رسانده ام

تا بام علاقه

وقتی پلک هایم را گرفتی

چه فرق می کند

کدام

آستین

خیس می شود ؟!

"مهدی جابری"



:: بازدید از این مطلب : 923
|
امتیاز مطلب : 147
|
تعداد امتیازدهندگان : 46
|
مجموع امتیاز : 46
تاریخ انتشار : 22 / 9 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

در بخت آزمایی

شماره های من

ر

د

ی

ف

نشد

اما هنوز هم دلم در گردونه عشق می چرخد!

"مهدی جابری"



:: بازدید از این مطلب : 858
|
امتیاز مطلب : 147
|
تعداد امتیازدهندگان : 45
|
مجموع امتیاز : 45
تاریخ انتشار : 22 / 9 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

پروردگارا از عشق امروزمان چیزی برای فردایمان باقی بگذار...

به اندازه ی یک نگاه...

به اندازه ی یک لبخند...

تا به یاد داشته باشیم که روزی عاشق هم بودیم.



:: بازدید از این مطلب : 881
|
امتیاز مطلب : 136
|
تعداد امتیازدهندگان : 43
|
مجموع امتیاز : 43
تاریخ انتشار : 22 / 8 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

همیشه به امید همیشه ای بودم که خواهد آمد

ولی...

حالا که همیشه آمده در حسرت همیشه ای هستم که از دست داده ام...

نمی دانم همیشه چیست و چگونه...

ولی در طلبش زندگی را سر کردم.

زندگی باید کرد

گاه با یک گل سرخ

گاه با یک دل تنگ

گاه باید رویید از پس این بارون

گاه باید خندید بر غمی بی پایان...



:: بازدید از این مطلب : 960
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : 22 / 8 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

سپاس خدای را...

چه دلپذیر است...

اینکه گناهانمان پیدا نیستند و گرنه مجبور بودیم هر روز خودمان را پاک بشوییم شاید هم می بایست زیر باران

زندگی می کردیم و باز چه دلپذیر و نیکوست اینکه دروغهایمان شکلمان را دگرگون نمیکند چون در این صورت حتی

یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم!

"گارسیا لورگا"

 



:: بازدید از این مطلب : 913
|
امتیاز مطلب : 123
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : 22 / 8 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

امروز روز تولد توست

و من هر روز بیش از پیش به این راز پی می برم

که تو خلق شده ای برای من

تا زیبا ترین لحظه ها را برایم بسازی...



:: بازدید از این مطلب : 889
|
امتیاز مطلب : 173
|
تعداد امتیازدهندگان : 53
|
مجموع امتیاز : 53
تاریخ انتشار : 3 / 8 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

من که در تنگ برای تو تماشا دارم!

با چه رویی بنویسم غم دریا دارم؟

 

دل پر از شوق رهایی ست ولی ممکن نیست

به زبان آورم آن را که تمنا دارم

 

چیستم؟! خاطره ی زخم فراموش شده

لب اگر باز کنم با تو سخن ها دارم

 

با دلت حسرت هم صحبتی ام هست ولی

سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟!

 

چیزی از عمر نماندست ولی می خواهم

خانه ای را که فرو ریخته بر پا دارم...!

 

 "فاضل نظری"



:: بازدید از این مطلب : 922
|
امتیاز مطلب : 1446
|
تعداد امتیازدهندگان : 547
|
مجموع امتیاز : 547
تاریخ انتشار : 19 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

نه عقابم نه کبوتر اما

چون به جان آیم در غربت خاک

بال جادویی شعر

بال رویایی عشق

می رسانند به افلاک مرا

اوج می گیرم اوج

می شوم دور از این مرحله دور

می روم سوی جهانی که در آن

همه موسیقی جان است و گل افشانی نور

همه گلبانگ سرور...

تا کجاها برد آن موج طربناک مرا

نزده بال و پری بر لب آن بام بلند

یاد مرغان گرفتار قفس

می کشد باز سوی خاک مرا !!



:: بازدید از این مطلب : 690
|
امتیاز مطلب : 781
|
تعداد امتیازدهندگان : 298
|
مجموع امتیاز : 298
تاریخ انتشار : 16 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

ای که برداشتی از شانهء موری باری

بهتر آن بود که دست از سر من برداری

ظاهر آراسته ام در هوس وصل ولی

من پریشان تر از آنم که تو می پنداری

هر چه می خواهمت از یاد برم ممکن نیست

من تو را دوست نمی دارم اگر بگذاری

موجم و جرات پیش آمدنم نیست مگر

به دل سنگ تو از من نرسد آزاری

بی سبب نیست که پنهان شده ای پشت غبار

تو هم ای آیینه از دیدن من بیزاری!!

 



:: بازدید از این مطلب : 981
|
امتیاز مطلب : 140
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44
تاریخ انتشار : 16 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

دوست می دارمت...

دوست میدارمت به عشقی

که می پنداشتم از یاد برده باشم

با ایمانم

دوستت می دارم با هر دمی

لبخند ها  اشک ها همه زندگی ام

و اگر خدا بپسندد 

دوست تر می دارمت پس از مرگم... 



:: بازدید از این مطلب : 594
|
امتیاز مطلب : 129
|
تعداد امتیازدهندگان : 40
|
مجموع امتیاز : 40
تاریخ انتشار : 16 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

تقدیر نه در رمل نه در کاسهء چینی ست!

آیندهء ما دورتر ازآیینه بینی ست

ما هر چه دویدیم به جایی نرسیدیم

ای باد! سرانجام تو هم گوشه نشینی ست

از خاک مرا برد و به افلاک رسانید

این است که من معتقدم عشق زمینی ست

یک لحظه به بخشایش او شک نتوان کرد

با این همه تردید در این باره یقینی ست

شادم که به هر حال به یاد توام اما

خون می خورم از دست تو و باز غمی نیست. 

"فاضل نظری"



:: بازدید از این مطلب : 620
|
امتیاز مطلب : 119
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : 15 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

بی گمان من هم که مهرت را به جانم داشتم

مثل مردم چشم در سود و زیانم داشتم

با شکستم دشمنان را شادمان کردم ولی

کاش نفعی هم برای دوستانم داشتم

مثل یک فواره حکم سرنگونی با من است

شرم ها از شوق های ناگهانم داشتم

مثل اشک روی نقاشی به هم آمیختم

رنگ هایی را که در رنگین کمانم داشتم

گر چه میدانستم آخر خود مرا خواهی فروخت

انتظار دیگری از باغبانم داشتم.

"فاضل نظری"



:: بازدید از این مطلب : 626
|
امتیاز مطلب : 128
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38
تاریخ انتشار : 15 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

ما را کبوترانه وفادار کرده است

آزاد کرده است و گرفتار کرده است

بامت بلند باد که دلتنگی ات مرا

از هر چه هست غیر تو بیزار کرده است

خوشبخت آن دلی که گناه نکرده را

در پیشگاه لطف تو اقرار کرده است

تنها گناه ما طمع بخشش تو بود

ما را کرامت تو گنه کار کرده است

چون سرو سرفرازم ونزد تو سر به زیر

قربان آن گلی که مرا خوار کرده است!

 "فاضل نظری"



:: بازدید از این مطلب : 947
|
امتیاز مطلب : 103
|
تعداد امتیازدهندگان : 32
|
مجموع امتیاز : 32
تاریخ انتشار : 15 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

خوشبخت یوسف به سفر رفتهء من است

یار سراغ یار دگر رفتهء من است

آینده و گذشتهء محتوم من یکی ست

تقدیر خنجر به جگر رفتهء من است

این چشمه ای که بر سر خود می زند مدام

فواره نیست طاقت سر رفتهء من است

مست است و شور بخت که سر می زند به سنگ

دریا جوانی به هدر رفتهء من است

هر غنچه ای که سر زند از خاک بعد از این

لبخند یوسف به سفر رفتهء من است.

"فاضل نظری"



:: بازدید از این مطلب : 792
|
امتیاز مطلب : 98
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 14 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

ای زندگی بردار دست از امتحانم

چیزی نه می دانم نه می خواهم بدانم

دلسنگ یا دلتنگ! چون کوهی زمینگیر

از آسمان دلخوش به یک رنگین کمانم

کوتاهی عمر گل از بالا نشینی ست

اکنون که می بینند خوارم در امانم

دلبستهء افلاکم و پا بستهء خاک

فواره ای بین زمین و آسمانم

آن روز اگر خود بال خود  را می شکستم

اکنون نمی گفتم بمانم یا نمانم؟!

قفل قفس باز و قناری ها هراسان

دل کندن آسان نیست! آیا می توانم؟!

 "فاضل نظری"



:: بازدید از این مطلب : 754
|
امتیاز مطلب : 88
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29
تاریخ انتشار : 15 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

راز این داغ نه در سجدهء طولانی ماست

بوسهء اوست که چون مهر به پیشانی ماست

شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار

باز هم پنجره ای در دل سیمانی ماست

موج با تجربهء صخره به دریا برگشت

کمترین فایدهء عشق پشیمانی ماست

خانه ای بر سر خود ریخته ایم اما عشق

همچنان منتظر لحظهء ویرانی ماست

باد پیغام رسان من و او خواهد ماند

گرچه خود بی خبر از بوسهء پنهانی ماست.

"فاضل نظری"

 



:: بازدید از این مطلب : 662
|
امتیاز مطلب : 92
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 14 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

ماه خندید به کوتاهی شور و شعفم

دست بردم به تمنا و نیامد به کفم

کشش ساحل اگر هست چرا کوشش موج

جذبهء دیدن تو می کشد از هر طرفم

راه تردید مسیر گذر عاشق نیست

چه کنم با چه کنم های دل بی هدفم؟

پدرانم همه سر گشتهء حیرت بودند

من اگر راه به جایی ببرم ناخلفم

زخم بیهوده مزن سینه ام از قلب تهی است

بهتر آن است که سر بسته بماند صدفم.

فاضل نظری"



:: بازدید از این مطلب : 768
|
امتیاز مطلب : 78
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27
تاریخ انتشار : 14 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

کو رفیق راز داری کو دل پر طاقتی؟

شمع وقتی داستانم را شنید آتش گرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد مست شد

غنچه ای در باد پرپر شد ولی کو غیرتی؟

گریه میکردم که زاهد در قنوتم خیره ماند

دور باد از خرمن ایمان عاشق افتی

روزهایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی

بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی

من کجا و جرات بوسیدن لب های تو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی.

"فاضل نظری"



:: بازدید از این مطلب : 787
|
امتیاز مطلب : 82
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26
تاریخ انتشار : 14 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

سخره ام هر قدر بی مهری کنی می ایستم

تا نگویی اشک های شمع از کم طاقتی ست

در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم

چون شکست آیینه حیرت صد برابر میشود

بی سبب خود را شکستم تا ببینم چیستم

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این  یا بعد از آن می زیستم.

 "فاضل نظری"



:: بازدید از این مطلب : 741
|
امتیاز مطلب : 87
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28
تاریخ انتشار : 14 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

سفر بهانه ی دیدار و اشنایی ماست

از این به بعد سفر مقصد نهایی ماست

در ابروان من و گیسوان تو گره ایست

گمان مبر که زمان گره گشایی ماست

خراب تر ز من و بهتر از تو بسیار است

همین بهانه ی اغاز بی وفایی ماست

زمانه غیر زبان قفس نمی داند

بمان که "پر نزدن" حیله ی رهایی ماست

به روز وصل چه دل بسته ای؟که مثل دو خط

به هم رسیدن ما نقطه ی جدایی ماست.

"فاضل نظری"



:: بازدید از این مطلب : 766
|
امتیاز مطلب : 93
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 13 / 7 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : شیرین

ناگزیر از سفرم بی سر و سامان چون باد

به "گرفتار رهایی" نتوان گفت آزاد

کوچ تا چند؟ مگر میشود از خویش گریخت

"بال" تنها غم غربت به پرستو ها داد

اینکه "مردم" نشناسند تو را غربت نیست

غربت آن است که یاران ببرندد از یاد

عاشقی چیست به جز شادی و مهر و غم و قهر!

نه من از قهر تو غمگین نه تو از مهرم شاد

چشم بیهوده به آیینه شدن دوخته ای

اشک ان روز که آیینه شد از چشم افتاد. 

"فاضل نظری"



:: بازدید از این مطلب : 769
|
امتیاز مطلب : 1025
|
تعداد امتیازدهندگان : 969
|
مجموع امتیاز : 969
تاریخ انتشار : 13 / 7 / 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 صفحه بعد

cache01last1395098837